آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

7ماهگی

دخترم هفت ماهگیت مبارک امروز تاسوعای حسینی است مصادف شده با تولد 7ماهگی شما دختر نازم. تو این مدت خیلی کارات شیرینتر و معنادار شده چندشب پیش وقتی میخواستم واست آب بیارم چندبار بهت گفتم آب آب میخوای یه دفعه شما گفتی: آپ................. اینقد بامزه گفتی که پریدم بوسیدمت و هرچی دوباره سعی کردم تکرار کنی دیگه نکردی. دیروزهم وقتی اومد دنبالت خونه مامانجون ،مامان جون بهت مبگفت مامان اومده مامان منم تو حیاط بودم داشتم دستهامو میشستم که بیام بگیرم که یه دفعه با صدا بلند گفتی :ماما...... امروز هم داشتیم باهم بازی میکردیم و ازت فیلم میگرفتم که یه دفعه گفتی بابا..... خیلی نمکی و لوس شدی تا مامان جون لباس تنش میکنه بره بیرون کمروتو...
22 آبان 1392

سفر به دیلم

روز عید غدیر تصمیم گرفتیم بریم دیلم آخه بعداز ظهر عروسی دعوت داشتیم توی همون حوالی ماهم وقت رو غنیمت دونستیم رفتیم دیلم و خرید و دریا. صبح زود راه افتادیم رفتیم حدود 10 دیلم بودیم صبحانه هم تو راه خوردیم .من از شب فبل غذاتو آماده کرده بودم و تو سفر گذاشتیم تو ظرف بزرگتر و کنارش یخ گذاشتم که خراب نشه. تو بازار یکم اذیت کردی آخه هم گرسنه بودی و هم خوابت میومد یه بار اومدم تو ماشین هم شیرت دادم هم غذا اونوقت دوباره رفتیم خرید .موقع ناهار رفتیم رستوران موقع پارک کردن از پشت به ماشین بابایی زدن و بابای خیلی ناراحت شد ولی اینو به حساب غذاو بلا گذاشتیم و صدقه گذاشتیم کنار.ماشین فقط گلگیرش فرو رفته بود. بعداز ناهار رفتیم دریا .قرار بود گناوه ه...
5 آبان 1392

اولین خراب کاری

واسه اولین بار دخترم یه خراب کاری حسابی کرد. تو پارک تو بغلم بودی ظرف قندها هم کنارمون بود یه لحظه دیدم مشغولی ......بله دیگه قندهارو با پاهت ریخته بودی و کلی حال میکردی و با پاهات شوتشون میکردی   ...
5 آبان 1392

کیک نیم سالگی

عزیزم شش ماهگی یعنی اینکه نیم سال شمابزرگ شدی . قربونت برم خانم شدی و ناز .واسه همین مناسبت با  دایی حسن و دایی مجید و مامان جون رففتیم پارک و منم کیک نیمسالگیتو تو پارک آوردم و همونجا یه جشن کوچولو گرفتیم. یه دختر خانم کوچولو هم که با امیر علی دوست شده بود مهمان جشن ما هم شد   ...
5 آبان 1392
1